عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

♥♥♥♥♥♥حسیـــــــــــــــن پنــــــــــــــــاهی♥♥♥♥♥♥♥

میدانستـَـــــــــم رویـا بود ...

مــَــن و تـــــُــــو !؟

بَعـــــــــید بـود آن هَمه خـوشبختی !!

حَتـــی در تَـــــــصـور ِخُـدا هـم نبود !

حَق داشتــــ که بـرآورده نکرد !

دُعـاهــ ـــــ ــــ ــای من گُــناه بـودند !! ...



چقدر شبیه مادرم شده ام

چرا نمی شناسی ام ؟!

چرا نمی شناسمت ؟

می دانم که مرا نمی شنوی

و من اینرا از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

با توام بی حضور تو

بی منی با حضور من

می بینی تا کجا به انتظار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !


بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!

کدام آسمان؟؟؟؟

نگاه که غرور کسی را له می کنی ،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ،


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی ،


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ،

آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می انگاری !

می خواهم بدانم ،


دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟

انسانها هرگز دو چیز را از یاد نمیبرند....

اوّلین نفری که عاشقش شدند و نخستین شخصی که در آغوشش

خوابیدند

...
نخستین عشق با افسوس، نفرت و اشک به یاد میآید...

و اوّلین عشقبازی با حسرت، لذت و لبخند. ..و بیچاره انسانی که

اشک و لبخندش به یاد یک نفر باشد


...........

چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

باران.....

مثل باران های بی اجازه



وقت و بی وقت



در هوایم پراکنده ای



و من بی هوا



ناگهان خیسم از تو !

یادم نیست

یادم نیست


زندگی را زیسته ام


یا در خواب دیده ام ؟!


بسکه تو را مرور می کنم


کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محظه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
...از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هم
محاله پیشه من باشی برم سر گرمکاری شم
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزهایی که حواسم نیست میگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود ازاری

نا امیدم

میات تاریکی های دلم گیر کرده ام

کسی خورشید چشمانت را از من ربوده ...


نا امیدم .... از روزهایی که میگذرد


و تو هنوز درخوابی و نمیدانی من به چه دلهره از چشمانت به تباهی رفتم

عشق بازی

ادامه بدهیم عشق بازیمان را

هیچ کس نیست!!

... جز من و تو

و خدایی ‌‌،

که عاشق این عشق بازی های دزدکیست.

این بار ،شیطان را گول خواهیم زد..


گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس...
گاهی احساس تلف میشود به پای یک عمر...
و چه عذابی میکشد!!!!!!!
کسی که هم عمرش تلف میشود هم احساسش......

خدایا ...

پناه می‌برم به تو ...


از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را، پشت واژه‌ها پنهان می‌کند ...

میترسم....

آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس های مرا می بلعد
لغت نامه ها دروغ می گفتند
...آغوش تو
یعنی پایان سر درد ها
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها
آغوش تو یعنی "من" خوبم
بلند نشوی بروی یک وقت
بغلم کن
من از بازگشتِ بی هوای ترس ها
می ترسم.....!




......................................................

 

 

 این روزها " بی " در من غوغا می کند !

بی کس ، بی مار ، بی زار ، بی چاره ، بی تاب ، بی دار ، بی یار ، بی دل ، بی ریخت ، بی صدا ،

بی جان ، بی نوا ، بی حس ، بی عقل ، بی کلام ، بی جواب ، بی هدف ، بی همزبان ...

بی تـــــو ، بی تــــــــو ، بی تــــــــــــو ...  

 

 

  

 

 

 

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من 

 

 گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من ؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم

که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل

چو تخته‌پاره بر موج ، رها ، رها ، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک ، ازو جدا ، جدا من !

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟

که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من ؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

" سیمین بهبهانی "

 

 

 

 

 پیش از آن که درباره ی زندگی ، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی ...

خودت را جای من بگذار ،

از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،

با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...

یادت باشد

هر کسی سرگذشتی دارد .

هرگاه به جای من زندگی کردی

آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی . 

 

 

 

 

انتظاااااااااررررر

انتظاار میکشم  و باز انتظار می کشم؛ کار دیگری جز انتظار ندارم.

انتظار برای آن چیزهایی که آرزوهایم
را ساخته اند. انتظار برای روزهای بهتر،

انتظار برای پایان تیرگی ها، انتظار برای گفتن حرفهای
نگفته ای که راه گلویم را سد کرده اند،

انتظار برای پایان یافتن خاموشی
فریادهایم، انتظار برای شنیدن صدایی عاشقانه از میان تیرگی شب



فصل عاشقی




من دوباره
عاشقت خواهم کرد
در فصل عاشقی . . .
آن زمان که
انارهای پاییزی بر لبانم میترکند
و ناگهان بوسه حادث میشود . . .
همان بوسه ایی که روزی اثرش بر گونه هایت جا مانده بود
دوست دارم در آغوشت برگ ریزانی به پا کنم
که هیچ پاییــــــــــــزی تا به حال به چشم خویش ندیده باشد



انتقام خداااااااا

آدم به خدا خیانت کرد!

 

خدا درد آفرید!

 

غم آفرید!

 

تنهایی آفرید!

 

بغض آفرید!

 

اما راضی نشد!

 

کمی فکر کرد!

 

و آنگاه عشق آفرید!

 

نفس راحتی کشید!

 

انتقامش را گرفته بود از آدم …!

عشق ممنوع

عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

زیبا بود

امّا

شوخی بود !

حالا . . .

تو بی تقصیری !

خدای تو هم بی تقصیر است !

 من تـــــاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !

تمام این تنهایی

تــــاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است . . . !

پس به همین دلیل میگویم که عشــــــق ممــــنوع.......!





خداحافظ


خداحافظ ای همنشینِ همیشه! خداحافظ ای داغِ بر دل نشسته!
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من! تو را می سپارم به دلهای خسته!

تو را می سپارم به مینای مهتاب! تو را میسپارم به دامان دریا!
اگر شب نشینم! اگر شب شکسته! تو را می سپارم به رویای فردا!
...
به شب می سپارم تو را تا نسوزد! به دل می سپارم تو را تا نَمیرد!
اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد! اگر روزگار ، این صدا را نگیرد!

خداحافظ ای برگ و بارِ دل من! خداحافظ ای نوبهار ِ همیشه!
اگر سبز رفتی! اگر زرد ماندم! خداحافظ ای نوبهارِ همیشه!

معجزه

 

 

من و تــــــــو

برای رسیدن به هم

هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه …!!!

جهنم من

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!

به رفتن ک فکر می کنی

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی…

میخواهی بمانی،

رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!

این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است