نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد
شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد
خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم غم برویم راه میگیرد
نمیدانم چگونه این همه غم در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد
شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد
مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد
(رها) را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد
میپذیرم همه ی تاریکی ها را ، غصه های تلخ دنیا را ،
غمهای ناتمام روزگار را ، اما نمیپذیرم یک لحظه غم بی تو بودن را .
یادآوری برای عده ای خاص :::::
سیگار یک چیز را بهم یاد داد / اینکه همیشه به پای کسی بسوزم که نفسش رو بهم بده .
مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد ...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست ....
می روم تا آنان که تواناترند .....
تو را به پوچ بودنت برسانند .........