یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛
یه صبح دیگه و یه حال تازه ،
یه رویایی که آرامش بسازه ؛
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛
دلم می خواد روی ابرا بشینم ،
تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛
خدایا قلب من پیش تو گیره ،
کنار تو همه چی بی نظیره !
می تونم غصه رو از هم بپاشم ،
می تونم عاشقِ خورشید باشم ...
کنار تو همه چی خوب میشه ،
می تونم عاشقت باشم همیشه ؛
دلم قرصه به خورشید و به ماهت ،
دلم قرصه به گرمای نگاهت ...
اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…
اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم
های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه
اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
تو به من احتیاج داری و
من خسته م از تو بفهم درکم کن
فکر نکن دست و
پاتو می بندم
تو خودت مرد باش ترکم کن
دیگه این عشق نیست دیوونه
وقتی
قلبت برام نمی لرزه
چشمتو رو به هر دومون وا کن
این یه عادت چقدر می
ارزه
هی نگو با تو من عوض میشم
نگو میشه به عشق برگردم
جلوی
کی دروغ می بافی
بچه من با تو زندگی کردم
هر دو تامون مثل یه کوه
یخیم
همه چی بین ما دوتا سرده
به دلت شک نکن عزیز دلم
دیگه اون
عشق بر نمی گرده
خودتم باورت نمیشه ولی
بی منم میشه قصه رو سر کرد
وقتی
عادت کنی به تنهایی
خیلی چیزا رو میشه باور کرد
هی نگو با تو من
عوض میشم
نگو میشه به عشق برگردم
جلوی کی دروغ می بافی
بچه من با
تو زندگی کردم
رفتی و جات خالی شد تو خونم آتیشو باز کشیدی به جونم
میدونم که حرفای قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونم
آخ بازم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقده دلنشینه
خدایا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه
یه عشق نیمه کاره اشکای باز دوباره
یه قبر بی ستاره میون شهر
یه سینی خرما از سنگ یه آدمه غریبه
سرده ولی میسوزه باز توی تب
جای لباش رو لبهاش رفت و نشست سر جاش
زد زیر گریه با یه بوسه از لب
رفتی جایی که کسی ندیده زندگی دنیا همش فریبه
شکوه از بیراهه های غربت میدونم که اینجا هم غریبه
یادته واست جون میسپردم الکی تو آغوشت میمردم
ولی تو فقط یکدفه مردی که بگی دیدی بازیو بردم
رفتی و جات خالی شد تو خونم آتیشو باز کشیدی به جونم
میدونم که حرفای قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونم
آخ بازم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقده دلنشینه
خدایا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه
خدایا دلم تنگ شده برا عشقم.نمیدوونم چیکار کنم؟؟به کی بگم؟؟؟
قلبم داره آتیش میگیره.یاد روزایی که بودو قدرشو ندونستم...
یاد وقتایی که تا میومد سراغم به یه بهونه ای میپیچوندمش...
ولی چه زود تنبیهم کرد.........
چقدر زود تنهام گذاشت..........
خدایا هوای عشقمو داشته باااش..
اذیتش نکن..............
الان فقط یه آرزوو دارم..............اینکه منم خیلیییی زود بیام پیشتوون
خدایا؟؟؟؟اونم همینو میخواد مگه نه؟؟؟؟؟؟
بهش بگوو زود میامم........
خیلی زووووووووووووووود.........
نمیدانم چرا رفتی.نمیدانم چرا؟؟؟؟شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان باشی نمیدانم کجا تا کی ولی رفتی.........................
خسـتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
خدایـــــــــــــــــــا
خستـــــــــــــــــــــــــــــته
میدانستـَـــــــــم رویـا بود ...
مــَــن و تـــــُــــو !؟
بَعـــــــــید بـود آن هَمه خـوشبختی !!
حَتـــی در تَـــــــصـور ِخُـدا هـم نبود !
حَق داشتــــ که بـرآورده نکرد !
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست کوه غصه از دلم رفتنی نیست
درد عشق تورو من با کی بگم؟؟؟ همه حرفااا که آخه گفتنی نیست
مگسی را کشتم
مرحوم حسین پناهی
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
نگاه که غرور کسی را له می کنی ،
آنگاه
که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ،
آنگاه که شمع
امید کسی را خاموش میکنی ،
آنگاه که بنده ای را
نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا
صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ،