تـو حـرفـت را بـزن ...
چـه کـار داری کـه بـاران نمـی بـارد؟!
اینـجا سـال هـاسـت کـه دیـگر بـه قـصـه هـای ِ هـم گـوش نمـی دهـند ...
دسـت ِ خـودشـان نیـست
بـه (شـرط ِ چـاقـو)
بـه دنیـا آمـده انـد!
و تـا پیـراهـنت را
(سـیاه) نـبیـننـد
بـاور نمی کـننـد چیـزی از دسـت داده بـاشـی
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
این جاده های بی انتها
مرا و تو را از مقصدمان دور کرده است
بیا همین نزدیکیها کوچه بن بستی هست
که ما را با هم آشتی می دهد ....
منتظرم خدایا...
خط پایانت کو ...
آیا جهنمت همین جایی که هستیم نیست؟
من آتشت را به نامردی ها " دو رویی ها و خیانت ها ترجیح میدهم ...
شاید اگر ایوب هم در عصر ما بود صبرش لبریز میشد ...
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست کوه غصه از دلم رفتنی نیست
درد عشق تورو من با کی بگم؟؟؟ همه حرفااا که آخه گفتنی نیست
مگسی را کشتم
مرحوم حسین پناهی
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
دلم غریبانه گرفته است باز. بی منت هیچ حادثه ای و بی زحمت هیچ غمی .دلم
غریبانه گرفته است باز و بی هیاهوی اشکهایم آسوده و آرام منتظر قدمهای
حیرتم که هر از گاهی کویر جانم را به باران نم نمی مینوازد...
کجایم ؟ که هستم ؟ نمیدانم ...
همین قدرش شهادت همه گندمهای نخورده ام را کفایت میکند که رندانه میسرایم
... دلم عجیب غریبانه گرفته است.....
آی زاده آدم ... دلم از غربتت غریب گرفته است...
خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی .
منــــــ هستـــــم ، خوبمـــــــــ
فقــط گــاهی ؛
دستــم بــه ایــن زنــدگی نمیـــرود ..
چند روزیستــــــــــــ !!
دلم مثل غروب جمعه است
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
خداوندا !
تو که باکلامی زمین و آسمان را آفریدی
با کلامی مرا جویباری کن که در خاک تشنه فرو روم
یا پروانه ای که ... پیش از طلوع آفتاب مرده باشم ...
پریشانت که می شوم
ویرانت که می شوم...
دفترم را ورق می زنم
که لابلای تک تک واژه هایش
که لابلای تمام خطوطش
که لابلای تمام صفحاتش
ترا نوشته ام...
دلتنگ تر می شوم
پریشان تر می شوم
ویران تر می شوم....!!!
آدم ها که عوض می شوند
از سلام و شب بخیر گفتنِ شان می شود این را فهمید.
از حرف ها و نگاه ها
از گودال های عمیقی که بینِ تو و خودشان می کنند
و تویش را پر از دلیل می کنند.
از بعضی کلمه ها بیشتر استفاده می کنند
و بعضی ها را بی خیالش می شوند.
یک گودال هم توی قلب تو می کنند
که این یکی را خودت باید پر کنی.......!
خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند ...فکری بکن اشکهای من طعنه میزنند به باران رحمت تو
با من تماس بگیر خدایا...
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا اشغال می کند
هی با شماره های غلط
زنگ می زند آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباههای دلم حال می کند
***
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو،گوشی دل خود را
بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو میزد زنگ
آخر چرا جواب ندادی؟
چرا بر نداشتی؟
***
یادش بخیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های کوچک ذهنم را
سرشار خاطره می کرد...
***
امروز پاره است
آن سیم ها که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد...
اما
با من تماس بگیر خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار
دلتنگی
یادش بخیر اون روزامون
فقط منو داشتی عزیز
یادش بخیر که عشقمو
به هیچی نفروختی عزیز
چه روزای قشنگی بود
چقد سریع رفت و گذشت
اما میبینم این روزا
تنها گذاشت قلبمو رفت
قلبم هزار تیکه شده
می دونی درمون نداره
خودت می دونی این روزا
فقط به تو نیاز داره
چرا تو باور نداری
این قصه ی تلخ و گلم
به من یک فرصتی بده
فقط همین و بس گلم
میخوام که روزای خوشی
برات بسازم نازنین
یه بار بهم نگاه بکن
از تو میخوام فقط همین
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی.
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه.
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته.
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه.
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد.
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
با همه دلتنگی
خنده هایت همه آرامش بود
،
تو پیام آور شادی بودی.
و در آن تاریکی
چشمهایت روشن، گویی از جنس بلور
.گونههایت همه سرخ و نگاهت گیر
ا.
همه را خوب به خاطر دارم.
بازم جمعه و بازم دل تنگ …
خدایا کاش جمعه رو از زندگی من برداری …
این صبح های خالی و این ظهر های ساکت و غروبهای دلتنگش رو …
چه فرقی داره واسه من اگه یه روز از روزای بی حاصلم کم بشه …
زمزمه های امروزم رو اینجا به یادگار می ذارم شاید هفته بعد من شش روز باشه