عجقولیا اینجا سر نمیزنم زیاد بیاین لاین....دلم براتون تنگ شده...
این وبلاگمو خیلی دوس دارم..خیلی خیلی زیاد بهترین سالهای عمرمو اینجا گذروندم.....غصه هام...شادی هام...دل نگرونیام... خط ب خط نوشته هام برام خاطرست....
آی دی لاینم: ashal.12
بگید از وبلاگ اددم کردین
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.
خود به خود هوس باران را می کنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.
هوس یک کوچه تنها را می کنم.
آن لحظه است که دلم می خواهد
تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،
خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،
دلم نمی خواهد باران قطع شود.
دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،
خالی شوم ...
از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی
تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،
اشک می ریزم ،
و آرزوی یارم را می کنم
دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند
لحظه ای که آرام آرام می شوم
و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،
چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام می کند ،
مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،
دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش
پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،
فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.
صدای کسی که خسته و دلشکسته
با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،
تنهایی در کوچه های سرد و خالی…
کجایی ای یار من ؟
کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را می خواهم ،
به خدا جایت خالی خالی است.
کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد
تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم
تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم
قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،
شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری
آن شب آموختم که
باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....
(امیررضا)
l
ای ابرها نبارید من دریا را به پایش ریختم بر نگشت!دست خالی که نمی شود به پیشواز خاطره رفت،من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه می افتم،این اشک های بی دلیل من باز هم تورا بهانه می کنند می بینی چه شادمان بر سره گونه های من میلغزند،حق دارند آخر از زندان دلتنگی من این بار گریخته اند.سخت است بغض داشته باشی و بغضت را هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست.این روزها بغض دارم گریه دارم تا دلت بخواهد آه دارم ولی بازیگر خوبی شده ام،من مانده ام به یاد تو و بغضی که لگد می زند بر حنجره ای پا به ماه......
آرزوی خیلی ها بودم
اما اسیر یک نفر قدر نشناس شدم.....
(امیررضا)
حالا که از من دوری
مراقب خودت باش
مراقب اشک هایت که بی من نریزد
مراقب دلت که بی من نگیرد
مراقب خنده هایت که بی من کسی نبیند
مراقب دست هایت باش
چشم هایت حتی
این همان امانت است پیش تو
حالا که دستم از دست هایت کوتاه ست
آغوشم از آغوشت دور
مراقب بی قرار هایت باش
مبادا بی من
کسی
آرام جانت شود
همه هستی ام ،
«امیررضا»
سلام دوستای گلم.....مرسی بابت نظراتون...من دیگع زیاد سر نمیزنم اینجا..... دوستای قدیمیم خوشحال میشم تو لاین داشته باشمتون ...
آی دی لاینم:ashal_0010
فقط بگید ا ز وبلاگم برداشتین آی دیمو تا اددتون کنم..
دوستون دارم بوووووووووووووس
پیر کردی مرا...
رفتنت. نبودنت. نامردیت ..
هیچکدام نه اذیتم کردو نه برایم سوال شد...
فقط یک بغض خفه ام میکند...
چگونه نگاهت کرد که مرا اینگونه تنها گذاشتی.؟؟؟
دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم
منو به جایی رسوند که حال
تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:
عاشقمی؟!!
خب به درک...!
این هــــوا ، هـــــوای ـ خوبی است برای ...
دلتنگ بودن!...
من بغض هایم را
با روح ِ زخمی ام می آورم...!
تو آغوشت را...
با بوسه هایت...
بیاور!!
بگذار دست کشیدن از تو
همچنان غیرممکن باشد!
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود
خوووووش اومدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم......................عشقم ی ذره برس به وبلاگ میدونی که نت ندارم.............
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
من بودم...تنها بودم...مهربان بودم...لجوج بودم...
اما...
حل شدم در عشقی که حالا دیگر نیست...
روزی کسی آمد...نماند..رفت...و احساس مرا با خود برد...
منم و کوهی از یخ در سینه که آنرا عاشقانه دوست دارم...
آرامم..ساده..اما دیگر عشقی در من شکل نمیگیرد...
عشق من همان بود که دیگر نیست...
راستش را بخواهی برایم مرده است...
پس سعی نکن خورشید بشوی و آبم کنی...
سرد تر از آنم که بتوانی