دیگر هوای برگردانت را ندارم ,
هر جا که دلت میخواهد برو ,
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت خورد ...
آنقدر آسمون دلت بگیرد...
که با هزار شب گریه , باز هم آرام نگیری ...
حالا که رفته ای
ساعتها به این می اندیشم
که چرا زنده ام هنوز؟
مگر نگفته بودم که بی تو میمیرم؟
خدا یادش رفته است مرا بکشد
یا تو قرار است برگردی؟
دنیا پر از تباهی است؛
نه به خاطر وجود آدم های بد؛
بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب ...!
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .
دلم گرفته به قدر تمام روزهای که
خندیدم
و همه آدم ها را خنداندم
روزهای بود که صدایی خنده هایم گوش همه کر میکرد.....
... اما....
حالا صدای گریه هایم را حتی خودم هم نمی شنوم
دلم باران می خواهد..... .بارا ن
دلم دریا..... می خواهد
دلم...
دل...... می خواهد !!!
منتظرم خدایا...
خط پایانت کو ...
آیا جهنمت همین جایی که هستیم نیست؟
من آتشت را به نامردی ها " دو رویی ها و خیانت ها ترجیح میدهم ...
شاید اگر ایوب هم در عصر ما بود صبرش لبریز میشد ...
و ندانستم من
قطره ی اشکی بود
یا نم بارانی؟
که پس از غرش یک ابر مهیب
ناگهان!
غلطید
بر گونه ی من!
برای تو می نویسم
برای جوانه هایت
برای قامت نازک خیال
برای اندیشه هایت
و برای عشقی که در سینه تو می روید
برای تو می نویسم
برای چشم های روشنت
برای جهانی که از نگاه تو می شکفد
و «فردا» که به نام تو
از افق بر می آید
و این، نه که افسانه خواب
سرود بیدار باشی است
در گوش رویای تو
من، برای توست که می نویسم
برای تو
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم
قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آنسوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود ، چرا از تو شکایت بکنم
؟!
یا در این قصه به
دنبال مقصر باشم ؟
شاید
اینگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
شاید
ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ی ایمان به تو کافر باشم
دردم این است که باید پس از این قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم !!
اینجا به وقت تقویم ها …
آخرِ پاییز است، نه پایان دنیا!
آنها نمی دانند…
تا تو نیایی دنیای ما را پایانی نیست …
دلم که می گیرد آرام خودم را در آغوش می گیرم …
خـــودم به تنهـــایی
دست نوازشی بر ســــرم می کشم ..
لبخند می زنم و آهستـــه می گویم :
” گریه نکن عــــزیـــزم … من هسـتم …
خودم به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم !
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛
یه صبح دیگه و یه حال تازه ،
یه رویایی که آرامش بسازه ؛
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛
دلم می خواد روی ابرا بشینم ،
تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛
خدایا قلب من پیش تو گیره ،
کنار تو همه چی بی نظیره !
می تونم غصه رو از هم بپاشم ،
می تونم عاشقِ خورشید باشم ...
کنار تو همه چی خوب میشه ،
می تونم عاشقت باشم همیشه ؛
دلم قرصه به خورشید و به ماهت ،
دلم قرصه به گرمای نگاهت ...
اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…
اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم
های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه
اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
تو به من احتیاج داری و
من خسته م از تو بفهم درکم کن
فکر نکن دست و
پاتو می بندم
تو خودت مرد باش ترکم کن
دیگه این عشق نیست دیوونه
وقتی
قلبت برام نمی لرزه
چشمتو رو به هر دومون وا کن
این یه عادت چقدر می
ارزه
هی نگو با تو من عوض میشم
نگو میشه به عشق برگردم
جلوی
کی دروغ می بافی
بچه من با تو زندگی کردم
هر دو تامون مثل یه کوه
یخیم
همه چی بین ما دوتا سرده
به دلت شک نکن عزیز دلم
دیگه اون
عشق بر نمی گرده
خودتم باورت نمیشه ولی
بی منم میشه قصه رو سر کرد
وقتی
عادت کنی به تنهایی
خیلی چیزا رو میشه باور کرد
هی نگو با تو من
عوض میشم
نگو میشه به عشق برگردم
جلوی کی دروغ می بافی
بچه من با
تو زندگی کردم
رفتی و جات خالی شد تو خونم آتیشو باز کشیدی به جونم
میدونم که حرفای قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونم
آخ بازم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقده دلنشینه
خدایا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه
یه عشق نیمه کاره اشکای باز دوباره
یه قبر بی ستاره میون شهر
یه سینی خرما از سنگ یه آدمه غریبه
سرده ولی میسوزه باز توی تب
جای لباش رو لبهاش رفت و نشست سر جاش
زد زیر گریه با یه بوسه از لب
رفتی جایی که کسی ندیده زندگی دنیا همش فریبه
شکوه از بیراهه های غربت میدونم که اینجا هم غریبه
یادته واست جون میسپردم الکی تو آغوشت میمردم
ولی تو فقط یکدفه مردی که بگی دیدی بازیو بردم
رفتی و جات خالی شد تو خونم آتیشو باز کشیدی به جونم
میدونم که حرفای قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونم
آخ بازم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقده دلنشینه
خدایا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه
خدایا دلم تنگ شده برا عشقم.نمیدوونم چیکار کنم؟؟به کی بگم؟؟؟
قلبم داره آتیش میگیره.یاد روزایی که بودو قدرشو ندونستم...
یاد وقتایی که تا میومد سراغم به یه بهونه ای میپیچوندمش...
ولی چه زود تنبیهم کرد.........
چقدر زود تنهام گذاشت..........
خدایا هوای عشقمو داشته باااش..
اذیتش نکن..............
الان فقط یه آرزوو دارم..............اینکه منم خیلیییی زود بیام پیشتوون
خدایا؟؟؟؟اونم همینو میخواد مگه نه؟؟؟؟؟؟
بهش بگوو زود میامم........
خیلی زووووووووووووووود.........
نمیدانم چرا رفتی.نمیدانم چرا؟؟؟؟شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان باشی نمیدانم کجا تا کی ولی رفتی.........................