امروز مامی جونم یه کار بد کرد یه کار خــــــــــیلی خیلی بد. اینقده دعواش کردم.بهش گفتم لووووووووووووس.چپوووووووووووووول.گفتم این همه سنته فقط درس خوندن بلدی دیگه به درد هیچی نمیخوریییییی
البته اینقده همش بهش فحش میدم عادت کرده.عشقمه.جوووووونمه اصلا نالاحت نمیشه
عسسسسسسسسسسسسسلم(با اححساس خونده بشه لطفا با تشدید روی س)
عاشقتم ....................
نفسمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چیز میززززززززززززززز من.....................خاشکوووووووووووووی من.مااااااااااااال خودمییییییییییییییییییییییی
.
امروز بعد از کلی سر و کله زدن با مامی خانوووم بالاخره ایشون رضایت دادند که به منزل ما بیایند.و اما عسل خانوم چپول برای انداختن سفره ۱۰ ساعت طول داد و به عبارت واضحتر مامی خاننوم غذای قندیل بسته خورد البته یه موشتایالانم دلتوون آب شه میخوایم بریم دریااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..........................
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عسل چرت تووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم
منو به جایی رسوند که حالا ،
تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:
عاشقمی؟!!
خب به درک...!!
شآیـَـــב تـــَنـــﮧـــایــے مـَـــלּ בر ظـُلــــ ــ ـــ ــمـَتـــِ شــَبــ بوב
ڪــﮧایـــלּ ڪـَلمــــــﮧ ے بــے جـــآלּِ پـُـــر اَز روحـــ ـــ ـــ ـ را سآخـــتــ
شآیـــَב هَـمـ ...
گـُریـــ ــــ ــزی بـــوב بـَر هــِزار راز نـَهآنــــــ ـــ
ڪـﮧ بـِگویـَב رازِ تـَنـﮧــــآیــے ســُکــ ـــ ـــــــــــــوتــــــــــ رآ
وَبــِگویـَב چـــﮧ رازیســــتــ בر سوتـــــُ کــــــــــ ـــــورِ ایـــــלּ خآنــــﮧ
آ ری!حآلــ میـــבانــَمــ ســـوتــــــــــُ ڪـور یـَعنـــے چــــﮧ...
یـَعنـــے سـُکوتــــــُ تـَنهــــــــــآیی...
درد دوست داشتن کسی که هیچ علاقهای در قلبش به شما احساس نمیکند، نابودتان میکند.
عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که: “هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است و از جنس این عالم نیست.”
رمـــــــ ــان عاشــــقــــ ــانه ی عـــــ ــســ ــل :
این رمان واقعا با احساس نوشته شده.بهتون پیشنهاد میکنم دانلود کنین
نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد
شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد
خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم غم برویم راه میگیرد
نمیدانم چگونه این همه غم در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد
شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد
مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد
(رها) را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد
گاهی دلت از زنانگی می گیرد !!
می خواهی کودک باشی
دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد و آسوده اشک می ریزد.......
" زن " که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی !!!...!
زلـــ‗__‗ــــزله ای رُخ داد ...
حـالا همـه حـالـَمــ را می پـُرسند !!!
بـی خـبـر از اینـ ـکـه " مــَـــ‗__‗ــטּ"
بـه ایــטּ لـرزیـدنـهـا
سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـَرده امـــ...
بـه لـرزشـهای شـَدیــ‗__‗ــدِ شـانه هایـَمــــ
و تـَـرَکــ ــهای عمــیــقِ قــلــبــمـــ...
امـّــ‗__‗ـــا هنـوز " خـــوبَـــمـــ" !!!
تو را نخواهم بخشید...
تو را هرگز نخواهم بخشید....
روزی خواهد آمد ..
در دادگاهی بزرگتر از شرافت این مردم..
صدای من نامت را فریاد خواهد زد..
و او که خود شاهد بر دار شدنم روی چوبه سیاه این مردم بود..
نجابتم را داوری خواهد کرد..
آنروز را در انتظارم..
و چوبه های دار شهری را ..
به نظاره خواهم ایستاد.....
باورکن خیلی حرف است
وفاداردست هایی باشی
که یکبارهم لمسشان نکرده ای...
. . . دیگر از این شهر . . .
. . . میخواهم سفر کنم . . .
. . . چمدانم را بسته ام . . .
. . . اگر خدا بخواهد امروز میروم . . .
. . . نشسته ام منتظر قطار . . .
. . . اما نه در ایستگاه . . .
. . . روی ریل قطار . . .
" خـُـدایـــا "
هــَـرگــز
کــسـی را بـــِ چیـــزی کــِ قــسـمتـش نـیستــــ .
.
.
.
عــادتــ ــ ــ ـــ نــــَـده
بدون چتــــر به سمتــــ مـن بیـــا تا خیـــس. شویمــــ اینجــ ــــا بـــــاران دلتنگـــ ـــی می بــــــارد ... !
ایــن روزهــآ همــهـ فــروشنــבه شــבه انـב
دیگــر خبــر ےاز تــورم نیســت
مــن شعــرهــآیـم رآ می فــروشــم
בختــرک هفــت ســآلهـ گــل هــآیش رآ می فــروشــב
آن مــرد چهــل ســآلهـ کلیــهـ اش رآ
و زیبــآتــر از همــهـ
آن زن ســی ســآلهـ انבامــش را...
اینــجــآ همــهـ چیــز آرام اســت
رآحــت بخــوابیــב
حَوّا که بغض کند،
حتی خدا هم اگر سیبـ بیاورد،
چیزی جز گریه آرامَش نمی کند!
سیبـ ها را قایمـ کنید،
خبر های امروزی همه شومـ بودند،
من حَوّای پر از بغضمـ .. !
بـانـو حـوّا
!
تو مـگـر سـیبـ رآ پـوسـتـ کَند ی خُـوردی
کـه دنـیـا اینگـونِـه پـوسـتِـ مـآ رآ میکنـد
امشبـ خسته تر از هر روزمـ ...
کاش میشد گوشه ای نوشتـ:
خدایا امشبـ خیلی خستمـ ...
فردا صبح بیدارمـ نکن .....!
فِڪـر نَڪُـלּ ڪِــﮧ بـﮧ پـآیـَٺ مـے نِشیـنَمـ نــَـﮧ بُلـَنــــב مے شَـوَمـ ▼▲ آرآمـ چـَرخــے مے زَنـَـمـ مُطـمـَئِــלּ مے شـَـوَمــ ڪِــﮧ نیسٺــے بـَر مے گَرבمـ سَر جآیـَمـ سـَــرَمـ رآ مــے گــُـבֿآرَمــ و مے میــــرَمــ
زلـــ‗__‗ــــزله ای رُخ داد ...
حـالا همـه حـالـَمــ را می پـُرسند !!!
بـی خـبـر از اینـ ـکـه " مــَـــ‗__‗ــטּ"
بـه ایــטּ لـرزیـدنـهـا
سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـَرده امـــ...
بـه لـرزشـهای شـَدیــ‗__‗ــدِ شـانه هایـَمــــ
و تـَـرَکــ ــهای عمــیــقِ قــلــبــمـــ...
امـّــ‗__‗ـــا هنـوز " خـــوبَـــمـــ" !!!
): چه قدر سخته تمام روز رو منتظر شب باشی که دوباره زل بزنی به صفحه
سرد مونیتور و فقط نگاهت به ایدی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن
باشه با اینکه از قبل میدونی امشبم مثل تموم شبهای گذشته فقط باید چشمهای
خواب رفته ادمک ایدیشو ببینی و درد ودلاتو براش اف بذاری به این امید که
شاید اومدو خوند و جوابتو داد جوابهایی که مثل همیشه حرف تازه ای توش
نیست انگار که هیچوقت نمیخواد باور بکنه که : دوستش داری
میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی
به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی
چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم
منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی
چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی
در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته
میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی
شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم